لرزه نگار

یادداشت های آن لاین من

لرزه نگار

یادداشت های آن لاین من

آب لوله کشی به خدا منتهی نمیشه

دوشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۳، ۰۱:۳۴ ب.ظ

فکر میکنم قبل تر چیزی شبیه به این مطلب رو نوشته بودم.

به نظرم ذکر دوبارش خالی از لطف نیست.

واقعیت اینه که آب لوله کشی به خدا منتهی نمیشه. البته این به اون معنا نیست که واقعا حقیقت قضیه همینه .اما وقتی ما انسان های شهری دچار دردسر کم آبی می شیم همه نگاه ها به سمت سد و سازمان آب و فاظلاب میره.

میدونین منظورم این هست که واسطه های ما با طبیعت اینقدر زیاد شدن که ما معمولا منشا نعمات رو که طبیعت و -اصل تر باری تعالی- هست رو نمیتونیم براحتی ببینیم. و خب تو این وضعیت هم معمولا به ذهن کسی نمیرسه که برای بارندگی دعا کنه یا نماز بارون بخونه

به نظرم یکی از اشکالات اساسی شهر و ساختار شهری همینه. شهر و امکانات اون که قراره سختی طبیعت رو دور کنه و آدم رو به آسایش برسونه ناخودآگاه کلی حجاب میسازه و آدم رو در مکانی ایزوله قرار میده که رشته های پیوند اون با اصل  مادی خودش -یعنی طبیعت- رو فراموش میکنه

این به معنای مخالفت اساسی با شهر و شهر نشینی نیست. به هر حال شهر نشینی نمودی از اجتماعی بودن آدمیزاد هست. اما حس میکنم باید یک مرز شفاف بین طبیعت و زندگی شهری ایجاد کرد.گمونم این یکی از عمده کارهایی هست که معمارهای مسلمان میتونن انجام بدن و باید بهش برسن.
این مساله شاید اولویتش از ایجاد طاق و قوس در پنجره خانه های شهر هم بیشتر باشه!

  • صادق لطفی زاده

بارقه های توهمی شبکه های اجتماعی

جمعه, ۱۸ مهر ۱۳۹۳، ۱۰:۳۴ ب.ظ

یادم هست زمانی که در گوگل پلاس بودم دوره ای مد شده بود که رفقای مذهبی از سر بیکاری یا مملو نگاه داشتن فضای مجازی از خودشون، هشتگ درست می کردند و سعی می کردند بشدت اون هشت تگ رو پر از پست کنن. مثلا یک روز بلند می شدند می زدند "تصویر مقتدر در خانه" یا "دسکتاپ من" و از این جور چیزها. یادم هست که بنده اعتراض کردم که مگه واقعا عمرتون رو از توی جوی آب پیدا کردین که همین جوری دارین تلف می کنیدش؟

در جواب برخورد های شدید و بی رحمانه ای شد که البته انتظارش هم می رفت. خب من داشتم قسمتی از زندگی یه عده رو زیر سوال می بردمو این واکنش طبیعی بود به نظرم!

در اعتراض به مورد دومی-یعنی دستکاپ من- یادم هست خانمی با اطمینان بنفس جواب داد که خب با این کار ما یاد می گیریم چه چیزایی رو می تونیم به عنوان پس زمینه رایانه مون قرار بدیم و از چیزایی که بقیه گذاشتن الگو می گیریم.

بدون قصد تمسخر و فارق از جنسیت نگارنده متن بالا، یک لحظه احساس کردم که این متن رو یک بچه دبستانی نوشته.

ذکر این خاطره از این جهت بود که عده ای در دفاع از خوب بودن شبکه های اجتماعی این رو مطرح میکنند که مثلا پیج هایی هستند که فلان هستند و یا گروه هایی مذهبی هستند که این مطالب مفید رو منتشر می کنند که خوبه که آدم اینا رو ببینه. این حالت مثل خوابیدن در ساحل و آفتاب گرفتن میمونه که حالا ممکنه گاهی یه نسیمی هم بزنه.

به نظرم جملات بالا مخصوص انسان های "نوک زن" امروزی هست. و نشون از اینه که طرف تقریبا هیچ برنامه ای برای کسب معارف دینی در زندگی نداره. در واقع کسی که به دنبال حدیث و مطالب خوب باشه به انتظار انتشار تصادفی آنها در شبکه های اجتماعی نمی شینه و مثل یه سالک به دنبال مطلب میره.

در کل قرض از نوشتن این چند خط این بود که عده ای برای توجیح ماندن در شبکه های اجتماعی هزار و یک دلیل عجیب و غریب میارن که به نظرم زیر آب خیلی از اونها به راحتی زده می شه.


پ ن: هشتگ به اینا میگن : #

پ ن 2: مساله سوزاندن عمر رو همه بهش مبتلا هستیم و بنده هم از این قضیه مستثنی نیستم. ممکنه عده ای بگن که آقا رطب خورده کی منع رطب کند که در توضیح باید گفت اگر فرض رو بر این بذاریم کلا تو جامعه هیچ کس نمی تونه امر به معروف و نهی از منکر بکنه.چون همه پاشون گیره!

پ ن 3: بنده مخالف بودن در شبکه های اجتماعی نیستم.حرفم اینه که بدونیم در چه مختصاتی داریم عمل می کنیم و به بودنمون و تاثیرات و کیفیتش، کمی فکر بکنیم...این فکر کردنه گاهی اوقات قدر یه نخود هم باشه کافیه :)

  • صادق لطفی زاده

اتفاقات خرکی

سه شنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۳، ۰۶:۵۲ ب.ظ
خرکی بین عامه مردم به معنای شدت بیش از حد یه امر هست
بعضی اوقات تو زندگی ناخواسته درگیر یه اتفاقاتی می شیم که واقعا تو اون لحظه خواص هیچ ایده ای برای حلش به ذهن آم نمی رسه.
مثل امروز که وقتی داشتم از مترو بر می گشتم در یکی از کوچه ها دو تا بچه با هم درگیر شده بودن. یکی که کمی هم ترسیده و مضطرب بود می خواست فرار کنه و اون یکی داشت نگه ش می داشت و گویا مادرش رو هم از از طریق اف اف خبر کرده بود که به پایین بیاد. پسرک مضطرب دستش رو بلند کرد و گفت عمو تو رو خدا کمک کن!
 من هم به همین قصد رفتم جلو و سعی کردم بینشون مصالحه کنم! گفتم که بچه ها دوست باشین باهم و از این جور حرفا. ناگهان اون یکی پسر برگشت به سمتم و گفت نه عمو به مادر فحش داده!! الان مادرم داره میاد پایین حسابشو برسه!
خب من باید چیکار میکردم؟! واقعا گیج شده بودم. متاسفانه در حالی که پسرک مضطرب همچنان التماسم رو می کرد و مدام می گفت عمو عمو، من از کادر خارج شدم.
تنها امیدم فهم مادر پسرک ناموس مدار بود که بفهمه تو عالم بچگی خیلی گیر نده به این بچه ها.
الان یادم اومد که یه اتفاق دیگه شبیه به این هم برام افتاده بود که البته اینقدر فشرده و ضربتی نبود و فرصت مهندسی کردن قضیه رو طوری که در زیر شرحش میره داشتم:
پسر همسایمون که شش هفت سالی از من کوچک تر بود و تازه داشت وارد سنین جوونی میشد یک اشتباه غیر حرفه ای در عالم دوست دختر بازی(با عرض پوزش از مخاصب این سطور) داده بود و با حالتی مضطر، آبروی خودش و آبا و اجدادش رو ریخته می دید، اومد پیش ما که آقا اینه ماجرا یه کاری بکن که بدبخت شدیم رفت.طرف دیگه ماجرا یعنی اون دختر خانومه از همسایه های خودمون بود. در واقع ما همه توی یه شهرک بودیم.
من هم شاید احمقانه ترین کار رو انجام دادم. رفتم خونه دختره و با مادرش صحبت کردم! الان حتی یه جمله هم از اون مکالمه بیاد ندارم ولی وقتی بهش فکر می کنم می گم پسر اینم راه حل بود آخه!

پ ن: البته در ماجرای دوم با برخورد خوب مادر اون دخترک مساله ختم به خیر شد.
  • صادق لطفی زاده

رهایی از شبکه های اجتماعی؟

دوشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۳، ۰۱:۰۳ ق.ظ

این مطلب در واقع جواب های پاره پاره "ای میلی" هست که با فردی دغدغه مند درباره مضرات شبکه های اجتماعی رد و بدل شد

ناگهان متوجه شدم بیشتر در حال سخنرانی کردم هستم تا گفت و گو!

با کمی اصلاح متن رو اینجا آوردم. پیش آ پیش بابت "اور دوز" محاوره در متن پوزش میخوام


من تجربه دو تا از این شبکه های اجتماعی رو داشتم که از یکی بیرون اومدم ولی هنوز تو اینستا هستم
 مساله اینجاست که ابتدائیاتی که می خواییم برای یه عده بگیم تا بفهمن که این فضا خطرات خاص خودش رو داره در سطحی قرار داره که معمولا در همون اول دیالوگ بر قرار نمیشه.
سر همین، عموما عوام مردم(اونها که خیلی قرار ندارن که عمیق بشن در مسائل) جزء دسته های اولی هستن که اسیر این شبکه ها میشن و چون تعقل درونش کمه از این شبکه ها بیرون نمیاین مگر اینکه ضربه سنگینی ازش بخورن. مثلا تو خانواده یا روابطشون اتفاقی بیافته که ترجیح بدن ترکش کنن
یه مساله دیگه اینه که مردم در جمع بودن رو دوست دارن و همچنین در جریان بودن رو 
بخاطر اینکه حس سر زندگی و امنیت رو بهشون القا میکنه."کلا در جمع بودن، توهم امنیت رو با خودش داره." این جمله خیلی اساسی هست به نظرم.
در این شبکه ها بودن در واقع گریزی هست از تنهایی درونشون که عموما یا جرات نمیکنن بسمتش برن یا اصلن ازش خبر ندارن.در واقع این آدما هیچ وقت با خودشون تو تنهایی خلوت نمیکنن یا خیلی کم اینکار رو انجام میدن و میشه گفت اصلا از خودشون و از "من" واقعیشون بی خبرن که این هم تو عرفان و دین خودمون هست و هم تو روانشناسی غرب 
خلاصه اینکه رها شدن از بند بدی های شبکه اجتماعی نیاز به یک حداقل هایی داره که عموما مردم ترجیح میدن اون رو نداشته باشن
براتون اتفاق افتاده احتمالا که طرف میدونه کارش اشتباهه ولی در یک برایند کلی کشش قیام علیه اون بدی رو نداره و با این جمله شما رو بدرقه میکنه که "بی خیال بذار حالمون رو بکنیم"
می دونین آمیزاد اسیر رابطه هست. که تو حوزه های مختلف یه بار خدا میشه اون طرف رابطه یه بار مردم یا هر چی.  اون طرف قضیه همواره محبوب هست که باز هم تو این رابطه دیده شدن نهفته است. یعنی که شخص دوست داره توسط محبوبش دیده بشه.
این سطح شامل آدمای متفکر هم میشه. یعنی عده ای که به خطرات و ماهیت این شبکه ها آگاهن اما بالاخره دوست هم دارن که دیده بشن.چون انسان هستن!
و خب به لحاظ آفرینش این مساله درون آدمیزاد فطری هست یعنی خیلی سخته که به یکی بگی محبوبت رو عوض کن.
به نظرم تو شبکه های اجتماعی از در عقلانیت وارد شدن خیلی سخته.
عموما نیاز به یه ضربه مهلک هست و خب اگر به امید این هم بخواییم بمونیم دیگه چیزی باقی نمی مونه
یه مطلب دیگه اینکه مهمترین چیزی که شخص داره از دست میده عمرش هست
و اینکه لحظاتی که داری می سوزونی دیگه بر نمیگرده. شاید این یه زاویه ورود باشه برای قضیه. حاج آقا پناهیان ده جلسه ای در این باره صحبت کردن تو مسجد امام حسین (علیه السلام) که به نظرم گوش دادنشون خوبه
به نظرم با این موضوع باید به عنوان یه پدیده برخورد کرد و بدور از احساسات سعی کرد تا می شه درست فهمیدش و مطالعش کرد
خیلی ها میدونن سیگار بده اما باز می کشنش.
مساله سر اون لذته هست.
لذتی که اصلا اجازه نمیده عقل وارد معرکه بشه.
با این وضع کار کردن تو این موضوع اساسا خیلی سخت میشه.
مگر اینکه مثلا شخص حضرت آقا بیان در این مورد صحبت کنن اونوقت باور کنین خیلی از مذهبی ها درست میشن :) والبته یه عده هم باز اتفاق خاصی در زندگیشون نمی افته 
خیلی جالبه که تو یه سری از کشورها دارن شبکه های مجازی رو محدود یا مسدود میکنن.هر چند اونا صرفا به بازده تولید و این جور چیزا فکر میکنن اما همون جور که می بینین همه دنیا درگیر شه و اینطور بگم که این شبکه ها ظرفیت این رو دارن که حتی اقتصاد دنیا رو هم تحت تاثیر قرار بدن
همون جور که قبلا گفتم مساله، مساله انسانی هست. به انسان توجه کنین

  • صادق لطفی زاده

مفاهیم نهفته در کراوات

سه شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۳، ۰۷:۵۲ ق.ظ

در برخورد با دنیای غرب الگوی کلی عوام (عامه مردم) تقلید از ظاهری ترین لایه است. مثال ساده اش در کراوات بستن ملت در عروسی ها برای خوش تیپ تر شدن هست.

کراواتی که فلسفه بستنش به خاطر رسمیت یک مراسم است و درست نگه داشتن یقه، فقط بصورت بندی آویزان از گردن تلقی می شه که رابطه اش با یقه اصلا مهم نیست.

یادم هست کارتونی قبلا پخش میشد که شخصیت اصلی اون پسرکی به نام استرلینگ بود که یک راکن داشت. استرلینگ بچه منظمی بود اما دوستی داشت که خیلی شلخته بود. یقه این دوست شبیه یقه خیلی از همین مردم کراوات بسته بود...یقیه ای باز و کج با بند های نمایان دور گردن.

بنظرم این قشر از مردم به خاطر عدم تعقل درست و کافی در انتخاب، همیشه شکار خوبی برای سرمایه دار ها هستن. از صنایع فشن بگیر تا رسانه تا مواد غذایی. اونها نمی تونن به عمق نفوذ کنن .فقط کافیه ظاهر رو زیبا کنی...اونقوت توی تورت گیر می افتن.

این ها تامین کننده اصلی اقتصاد دنیا هستن: مصرف کننده ها


پ ن: تبلیغات تو دنیای اقتصاد و بیزینس یعنی همه چیز. لعنت به این تبلیغات!



  • صادق لطفی زاده

ورزش حرفه ای کیلویی چند؟

يكشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۳، ۱۰:۵۴ ب.ظ

قبل تر به ورزش حرفه ای نگاه خوبی نداشتم و البته الان هم ندارم. سیستمی که 20 تا 30 سال از بهترین دوران عمرتو می گیره و بعد وقتی به آخر خط رسیدی، خسته و کوفته تو رو بعد به بیرون پرت می کنه و تازه می فهمی که هیچی نیستی و بهترین دوران عمرت رو مثلا دنبال وزنه زدن بودی یادنبال توپ یا اینکه 23 سانتی متر نیزه رو جلوتر پرتاب کنی!

ورزش حرفه هم مثل خیلی چیزای دیگه ی این دنیای مدرن چیزی هست که ما -یعنی نظام جمهوری اسلامی ایران- از روی اضطرار بهش تن دادیم. ما مجبوریم موشک داشته باشیم، مجبوریم سینما داشته باشیم و مجبوریم ورزش حرفه ای هم داشته باشیم. البته این به این معنا نیست که همه چیز این موارد صد در صد بد و مذموم باشن. مساله اینجاست که اگر یکسری ابتدائیات درست پایه گذاری بشن خود بخود دلیلی برای بوجود اومدن خیلی از این موارد وجود نداره. 

مثلا اگر انسان به معنای عام اون به این مرحله از عقل می رسید که واقعا به سیگار نیاز نداره، قطعا هیچوقت صنعت دخانیات و مثلا جاسیگاری سازی بوجود نمی اومد!

اما علی الحساب فعلا در زمان حال زندگی می کنیم...

بنظرم کارکرد حداکثری ورزش های قهرمانی می تونه تقویت عرق ملی و بالا بردن امیدواری یک ملت به پیشرفت و سر افرازی کشورش و خیلی چیزهای دیگه باشه. و این چیز کمی نیست. مخصوصا برای کشوری که قراره جایگاه خودش رو در تاریخ و دنیا جابجا کنه.

رهبر انقلاب عموما در تبریک به تیم های ورزشی بابت کسب مدال، این قید رو اضافه میکنن که خیلی جای تامل داره:

کسب مقام قهرمانی را به شما و ملّت عزیز تبریک میگویم و از اینکه باعث سرافرازی کشور شدید، تشکر میکنم. (متن تبریک به تیم کشتی فرنگی).و یا در جاهای دیگه بابت شاد کردن مردم از ورزشکاران تشکر میکنن.


پ ن: برد تیم والیبال و صعودش به مرحله بعد اینقدر ارزش داشت که این چند خط رو بهش اختصاص بدم.(البته والیبال تو متن مستتر بود!) علت دیگه خوشحالیم اینه که والیبال آروم آروم داره بین مردم جا باز می کنه و  امیدوارم این فوتبالِ مریضِ اعصاب خورد کنِ پرخاشیه، به حاشیه علاقه های مردم رونده بشه


  • صادق لطفی زاده

سنگ های دل من

شنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۳، ۱۰:۵۲ ب.ظ

مهندس پیمانکار خارجی به مشهد آمده بود و میزبان ایرانی قرار داشت که به رسم ادب، مکان های دیدنی شهر را نشانش دهد. قرار شد از بارگاه تو هم دیدن کنند .هر چند میزبانان ایرانی ترس داشتند از صحنه هایی که ممکن بود جلوی چشم مهندس اتفاق بیافتد و باعث شرمسای انها شود. از آنجایی که همه چیز دست شماست، آنچه که میترسیدند به سرشان آمد.

 مهندس خارجی عده ای را دید که خودشان را بسته بودند به پنجره های خانه تو. علت کار انها را پرسید و میزبانان ایرانی مانده بودند که چطور قضیه را سرهم بیاورند که آبروریزی نشود. در نهایت تو به دل یکی می اندازی که :

این جا جایییه که وقتی هر کس از همه جا نا امید میشه میاد پیش این آقا و ازش میخواد که کمکش بکنه

خارجی کمی درنگ میکند. تلفن همراهش را می سپارد به همراهش و جلوی پنجره فولاد تو زانو میزند و دست هایش را به رسم مسیحیان به هم گره میکند و در اعماق تنهایی درونش به تو که حتی نمیداند آیا واقعا هستی یا نه التماس میکند.

موبایل خارجی مدام زنگ میخورد و همراهان تماس ها را رد میکردند. وقتی مناجاتش تمام می شود میگویند که گویا کسی کار فوری داشته و مدام تماس میگرفته

تماس از بیمارستانی در قلب اروپا بود.

مردی کنار تخت پسرک آمده بود و با لحنی مهربان گفته بود:
 پاشو راه برو تو که مشکلی نداری

 و پسر هم بلند شده بود. انگار نه انگار که تا چند لحظه قبل داشت با مرگ دست و پنجه نرم میکرد.

این ها را همسر آن مهندس خارجی با گریه پشت تلفن میگفت.

مهندس دیگر خارجی نبود...


***

هر وقت که نام تو را می برم سنگ های دلم آب میشوند.

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا



پ ن : این داستان رو چند سال پیش یکی از رفقا برایم تعریف کرد و شاید در جزئیات کمی متفاوت باشد. 

پ ن 2: من هنوز حیران این محبت شما به ما هستم. که خیلی اوقات ما ول میکنیم اما شما دست بر دار نیستید. واقعیتش بعضی اوقات می آیم که شک بکنم بین رابطه خودم با شما. مثلا میام آکادمیک با قضیه برخورد بکنم و بگم همه این ها بخاطر تربیت دوران کودکی هست و دوستی شما چیزی جز یکسری آداب و رسوم نیست که در ذهن اجتماعی ما فرو رفته. و شما هم از آنجا که همه چیز در دست خودتان است برای رفع شک دلم از ینگه دنیا یکی را اسیر نگاهت میکنی میاوری پای خانه ات که ببین من واقعی تر این چیزها هستم.


  • صادق لطفی زاده

مثل بادوم تلخ

جمعه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۳، ۱۱:۳۳ ق.ظ

بعضی اوقات چیزهای بدی که درونت نهادینه شده و براحتی کنده نمیشن مثل یه بادوم تلخ میمونه که مجبوری برای این که مزه اش بره صد تا بادوم شیرین رو روش بجوی تا تلخیش از دهنت بره...

این وسط اگر وعده های تو نبود که بدی ها رو تبدیل به خوبی میکنی ما باید تا آخر عمر دنبال بادوم سالم می گشتیم. تازه اونم معلوم نبود وسطش تلخ از آب در بیاد یا نه. 

خدایا پررویی ما رو به مردی و خطاپوشی خودت ببخش

  • صادق لطفی زاده

مشکلات زبان مادری و تکنولوژی

جمعه, ۷ شهریور ۱۳۹۳، ۰۲:۳۶ ب.ظ

مطلب زیر رو به بهانه گزارشی که از تلوزیون پخش شد نوشتم. گزارشی که درباره  رایج شدن غلط نویسی در فضای مجازی بود. گزارش بجایی بود اما...


 نسل ما هنوز تلفن های شمارگیر چرخان و موبایل هایی با قواره لنگه کفش را بیاد دارد. از همان موقع مشخص بود که این لنگه کفش با زندگی امروزی ما چندان جور در نمی آید. استفاده کردن از آنها خیلی راحت نبود. شاید اولین بروزات این مسئله این بود که این دستگاه های ارتباطی براحتی در جیب جا نمی گرفتند! پس به خاطر همین علت ساده؛ شروع به آب رفتن کردند.

ابزارها کاربر خودشان را تربیت می کنند و به رفتار و عادات زندگی او شکل و جهت می دهند. مثال ساده این تغییر، تفاوت روابط انسانی در پیاده رو و خیابان است. شاید دانستن این مسئله باید اصل صفرمی برای شروع کار با یک ابزار جدید باشد. اصلی که تقریبا در هیچ جا آموزش داده نمیشود.

واقعیتی که وجود دارد این است که دیوایس ها بر یک اصل اساسی بنا شده اند؛ آسان کردن کارها برای مخاطب و در واقع راحت بودن او : "با کمترین حرکت بیشترین کارها را انجام بده."
دیوایس ها بر بستر ارتباطات شکل گرفته اند. "رابطه داشتن" برای انسان امروز یک اصل است. در واقع زندگی او در تمام وجوه به ارتباطات وابسته است. از وضعیت آب و هوا گرفته تا قیمت ارز و بورس و...

ارتباطات مجازی عمدتا بصورت تایپ صورت میگیرد. دیوایس ها داعیه ساده کردن امور را دارند اما هنوز در مبحث تایپ -و در واقع نوشتن- این مشکل هنوز حل نشده. تایپ ناگزیر به اندازه و تناسبات دست مربوط می شود و این پارامتر قرار نیست تغییر کند. این مسئله در تعارض جدی با هر چه کوچک تر شدن دیوایس ها هست.

 مسئله بعدی تفاوت اساسی بین تایپ کردن و نوشتن هست. هر چند نوشتن با قلم سختی های خودش را دارد اما فرایندی پیوسته و ساده شده تری نسبت به تایپ کردن است. کاربر در ذهنش فرم کلمه را احضار کرده و با قلم کلیت فرم  آن را روی کاغذ می آورد.اما پیدا کردن هر باره حروف و استفاده از دو دست، تایپ کردن را سخت میکند. وقتی این امر را در کنار ساده سازی در دیوایس ها میگذاریم به تعارض دیگری میرسیم.

کاربر برای این که زودتر از رنج تایپ کردن خلاص شود آرام آرام به ساده سازی و اختصار کلمات رو می آورد. برای او مهم نیست که با این کار ساختار کلمه و زبانش را به هم خواهد ریخت. مهم راحت بودنی هست که در خود دیوایس نهادینه شده. برای این فرد که در لحظه زندگی می کند و حجم مبادلات ارتباطی او نسبت به ادوار گذشته چند ده برابر شده تنها چیزی که مهم نیست از بین رفتن زبان مادری اوست. چرا که اساسا در سطحی قرار گرفته است که نمیتواند به این مسائل فکر کند. تنها چیز مهم برای او این است: چطور جمله اش را با کمترین کاراکتر موجود تایپ کند.

 خلاقیت های فردی کاربران در تایپ و بعضا تایپوگرافی پیام ها که در محیط های مجازی مثل بیماری های واگیر بسرعت پخش و جز عادات نوشتاری کاربران میشود یکی دیگر از عوامل مهم تحول در زبان نوشتاری است.

در بحث تلفن همراه تعرفه پیامک را هم به موارد بالا اضافه کنید. اهرمی اقتصادی برای ساده سازی پیام.

واقعیت این است که سخت می شود با این معضل جنگید. شاید علت این امر این باشد که این ریخت جدید تکنولوژِی اجازه مواجهه خود آگاهانه مخاطب را با خودش(تکنولوژی) نمیدهد. او به زندگی ورود میکند و  کم کم جزئی از رفتار و عادت های کاربر می شود. انسان کمتر درباره عادت های خود سخت گیری و پرسش میکند چرا که جزئی از "من" اوست. مگر اینکه در" آن" های مهم زندگی قرار بگیرد و در لحظه ای بتواند خود را از بیرون نظاره کند. که البته این لحظات سهم کمی از عمر آدم ها را به خود اختصاص میدهد.

در این شرایط تذکرات گزارش گونه از این جنس که زبان مادری در حال نابود شدن هست هم غیرت و همی را در کاربر ایجاد نمیکند. در واقع این مساله برای او نامفهوم است چون او در حال ساخت زبان جدیدی است که در شبکه ارتباطات در حال رشد است و آن را زبان مادری خود میداند.

هر چند ساختارهای رسمی و اداری همواره از دستور زبان معیار برای امور مختلف استفاده میکنند اما یک شهروند عادی در طول زندگی خود شاید چیزی کمتر از 30 ساعت در مجموع با این مجموعه ها سروکار داشته باشد. او بقیه عمرش را در فضایی غیر از این ساختار رسمی میگذراند. شاید به همین خاطر باشد که عموم مردم در مواجهه با چنین مراکزی و  برخورد با متن های اداری و حقوقی دچار مشکل می شوند و معمولا به مشاوره شخص دیگری در این زمینه نیازمند هستند. بعید نیست که در سالهای بعد این فاصله بین زبان رسمی و محاوره ای خیلی بیشتر از وضعیت فعلی شود.

 تا موقعی که زمین بازی این باشد، زبان محکوم به ساده سازی هست. ممکن است عده ای گمان کنند زبان در حال نابود است اما بنظر میرسد این یک دوره گذار برای زبان است به دورانی جدید با ظاهری کمی متفاوت.


  • صادق لطفی زاده

در حال حرکت فکر کن! وای نستا

دوشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۴۶ ق.ظ

دیشب با یکی از رفقای عزیز جایی دعوت بودیم برای افطاری. بخاطر عدم برنامه ریزی درست، کمی زود تر از موعد رسیدیم! و چون با اکثر جمع آشنایی نداشتیم ترجیح دادیم کمی قدم بزنیم تا دم افطار وارد مراسم شیم و خودمون رو از تعارفات الکی راحت کنیم.

در حین قدم زدم رفیق ما (که البته حق استادی هم به گردن ما داره) میگفت ببین صادق الان ما ذهنمون پره از این همه کارایی که دیدیم حالا هر چی بخواییم بزنیم میشه یه آشی از اونا..واقعا چیکار باید بکنیم؟

من که داشتم شارژ تموم می کردم و کلا دیگه حوصله این حرفا رو نداشتم(چند سالی هست حوصله این حرف ها رو دیگه ندارم!)گفتم ببین من ترجیح میدم حرکت کنم و کار تولید کنم. حتی اگر غلط هم از آب در بیاد حداقل دستاوردش بره من و حتی بره بقیه اینه که ما با یه گونی کار اشتباه مواجه هستیم و حالا بهشون نگاه می کنیم و می گیم خب، این نه!...هوووم... این هم نه! اصلا همشو بریز دور! اما تا وارد قضیه نشیم حتی اینا رو هم نداریم.

گفت آره اما باید خیلی فکر کرد رو این قضایا

گفتم آره اما در حال حرکت فکر کردن. وای نستا! وقت برای هر دو تای این کارا بصورت مجزا نیست.باید با هم پیش ببریمشون.


پ ن 1: میدونم حرف ها بالا حتما مخالفان محترم و نیمه محترمی داره اما می شناسم کسایی رو که تنبلی خودشون رو پشت یه سری حرف های آوینی مابانه پنهان میکنن و همچنان با پز روشنفکرانه میگن اصلا مگه سینمای دینی هم داریم؟ و از این جور حرفا...

من نمی دونم داریم یا نه..اما قطعا به دنیای ناشناخته ها سفر میکنم و اونجا حتما پیدا میکنم که آیا سینمای دینی یا همچین چیزی داریم یانه.در ضمن توی راه حتما بهش فکر هم میکنم.

:)

پ ن 2: قطعا سطور بالا منافی تفکر و عقل نیست!!(برای دوستانی که عادت دارن نتیجه رادیکال از متن ها بگیرن)


  • صادق لطفی زاده