هپروت های ارزشمند
چهارشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۸:۳۸ ق.ظ
نمی دونم تا حالا حساب کردین که در طول روز چقدر از وقتتون رو تو کنترل خودتون هستین؟ شاید خیلی راحت بگین خب تقریبا من به خودم مسلطم و هیچ لحظه ای رو ازدست نمیدم.
اما در واقع این طور نیست. میون گذر از یک موضوع به موضوع دیگه، جایی که تمرکز ما روی یه مسئله کم میشه تا به بعدی رجوع کنه یه شکافی بوجود میاد که من اسمشو میذارم هپروت. این طور فرض کنین که شما سوار یه اسب هستین و مدام بهش دستور می دین و بعضی اوقات که خوابتون می بره یا چرتتون می گیره یا اصلا کمی افسار رو شل می کنین اون اسب هر جا که دلش خواست میره!(سو استفاده استفاده از مثال شتر و مجنون مولانا!)
واقعیت اینه که ذهن ما در تمام طول عمر در حال فعالیته و گمونم تقریبا نمی خوابه.و اگر ابزاری برای کنترلش پیدا نکنیم اون هر جایی که دلش بخواد می ره و این "دلش بخواد" رو معمولا از جاهایی انتخاب می کنه که ما به عنوان خوراک بهش می دیم. تصاویری که از جلوی چشممون می گذرونیم و یا آواها و موسیقی هایی که گوش می کنیم.
تا حالا شده ناگهان بخودتون بیایین و ببینین دارید فلان قطعه از یه موسیقی یا آواز رو برای خودتو می خونین و یا مدام میاد توی ذهنتون؟ این تقریبا همون چیزی هست که بهش اشاره کردم.
جالب تر اینکه تا حد زیادی وقتی این موجود رو رها می کنی خودش شروع می کنه به پل زدن از یه موضوع به موضع دیگه:
ذهن شما یه خاطره رو با چند انگیزاننده اصلی تو خودش ذخیره می کنه که هر وقت شما یه صحنه ای رو ببینین که اون انگیزاننده ها رو داره ناخود آگاه یاد اون میافتید. و حالا فکرش رو بکنین این موجود در میان وهمیات و خاطره ها حرکت می کنه و با دیدن یک انگیزاننده در یک صحنه و خاطره ناگهان خودش رجوع می کنه به یه خاطره دیگه. در واقع یه جور عدم تمرکز پیش میاد و بعضی اوقات کنترل کردن این شرایط ذهنی واقعا سخت می شه.
ذهن شما یه خاطره رو با چند انگیزاننده اصلی تو خودش ذخیره می کنه که هر وقت شما یه صحنه ای رو ببینین که اون انگیزاننده ها رو داره ناخود آگاه یاد اون میافتید. و حالا فکرش رو بکنین این موجود در میان وهمیات و خاطره ها حرکت می کنه و با دیدن یک انگیزاننده در یک صحنه و خاطره ناگهان خودش رجوع می کنه به یه خاطره دیگه. در واقع یه جور عدم تمرکز پیش میاد و بعضی اوقات کنترل کردن این شرایط ذهنی واقعا سخت می شه.
چیزی که من بهش رسیدم اینه که تو این مرحله آدم باید سعی کنه تمام ورودی های اختیاری رو حذف کنه: تجربه اتاق تاریک!
درون جایی برین که هیچ نوری نیست. و حتی صدایی هم در کار نیست(که البته این یکی کمی سخته) بعد از چند دقیقه واقعا نمی تونین درک کنین که آیا چشماتون بازه یا نه؟! و سعی کنین به موضوعی فکر کنین و این بار سعی کنین روی اون تمرز کنین و اگر ذهن خواست فرار کنه دوباره بکشونیدش به اون سمت. قطعا در بار های اول بازنده اصلی شمایین اما کم کم ورق بر می گرده!
البته یک چیز رو هم بگم: این که این ذهن یه موجود جدای از آدم نیست. در واقع اون تربیت شده به دست خود ماست و علایق و محبت های ما هم در رفتار اون بشدت تاثیر گذاره.
و یه چیز اساسی تر: ما به شدت به فضای خالی -از سکوت گرفته تا تاریکی- نیاز مندیم تا بتونیم درست با خودمون مواجه بشیم. در زندگی امروز ما تقریبا مقدار این لحظه های خلوتگاهی به صفر رسیده. یادم هست یکبار به روستایی در اطراف کاشان رفتیم. بحدی سکوت بود که نمی تونیستم تحمل کنم و ناگزیر از اونجا بیرون زدم!
به قول یه حکیم که اسمشو نمی دونم،سکوت دروازه اندیشه است.منتهی اگر بشه به دستش آورد!
به نظرم اگر این هپروت های زندگیمون رو سرو سامون بدیم تقریبا بازده زندگیمون چند برابر می شه. این شاید همون چیزی باشه که در دعای مطالعه می خونیمش. حرکت از یه گسیختگی و بی نظمی به تمرکز کامل:
اللهم اخرجنی من ظلمات الوهم و اکرمنی به نور الفهم....
پ ن: مشابه روش اتاق تاریک رو تو یکی از کتاب های علامه طباطبایی دیدم و بسی تعجب کردم!
پ ن 2: نوشته های بالا دریافت های شخصی هست و قطعا ایراداتی هم بهش وارده. تمام سعیم این بوده که کمی بتونم درونم رو بفهمم. و عموما همه این ها تجربی هستن.
پ ن 3: احساس می کنم این مرحله شاید مقدمه ای باشه به معرفت موجوی به نام "نفس"
- ۹۳/۰۲/۱۰