لرزه نگار

یادداشت های آن لاین من

لرزه نگار

یادداشت های آن لاین من

حرف های تو راهی

چهارشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۲۴ ب.ظ

تقریبا قبل و بعد هر جلسه حلقه هنر بسته به تصمیم من و علی حاجی اکبری که پیاده بریم یا سواره بحث های تو راحی خوبی بینمون رد و بدل میشه. علی حاجی اکبری یک ویژگی مهم داره که این دوره زمونه کمتر کسی شاید اون رو داشته باشه:

علی هر بار طوری به حرفای آدم گوش میده که انگار میخوایی مهم ترین حرف دنیا رو بهش بزنی!هر بار سرو پا گوش میشه و این فرصت رو به طرف صحبتش میده که بحث رو با دقت پیش ببره. موقع بحث های اینجوری،آدم های داخل خیابون محو می شن. و ما غرق میشیم تو فکرها و تصویرهایی که هر لحظه تو ذهن هم پمپاژ میکنیم.

مثلا امروز داشتیم از ماسیدگی خاطرات صحبت میکردیم. این که ممکنه در دوره ای از زندگی خاطرات با تخیلات در هم بیامیزن و درباره یه اتفاق تصویر اشتباهی تو ذهن شکل بگیره.مثالی که من آوردم این بود که یکبار برای تفریح با فامیل بیرون رفته بودیم. عمویم که فقط چندسالی از ما بزرگتر بود و یک تیرکمون گاوی هم با خودش داشت و خب اهل خالی بستن هم بود- که در اون سن شاید ایرادی نداشت و شاید فقط داشت خیالاتش رو بلند بلند با ما در میون میگذاشت - میگفت که با همین تیرکمون گاوی رو زده و او هم وحشی شده و زنی را کشته! نکته جالب قضیه این بود که من این تصویر رو به عنوان خاطره بیاد دارم. یعنی این که در ذهنم همچین چیزی ظبط شده که یک روز برای تفریح با فامیل بیرون رفتیم و عمویم با تیرکمونش اون کار را با گاو کرده!(البته وقتی فهمیدم که این خاطرم دچار ماسیدگی شده که بعد از تعریف اون برای اطرافیان همراه تو اون اتفاق ، مثل دیوانه ها بهم نگاه میکردن!)

این تحریف واقعیت البته تو سن های بالاتر هم شاید اتفاق بیافته. مثل این میمونه که یه عالمه کاغذ در طول سالیان روی هم انباشته بشن و کم کم جوهر و بافت اونا با هم در بیامیزه..یا چیزی مثل این.

بحث دیگه ای که مطرح شد این بود که من یک نظریه مانندی رو درباه احضار خاطرات مطرح کردم به این صورت که می گفتم: ذهن از هر خاطره ای یه ایندکس تهیه میکنه و هر وقت لازم باشه از طریق اون، اون خاطره رو فرا می خونه. بعضی اوقات به دلیلی این اندکس از بین میره. حالا یا بخاطر مشکلات ذهن یا کم تکرار شدنش و الی آخر. و شخص یک موضوع رو برای همیشه از یاد می بره تا اینکه ممکنه یه اتفاق تو زندگیش بوجود بیاد که نقش همون ایندکس گمشده رو بازی کنه و طرف بتونه اون خاطره رو بیاد بیاره. 

در اینجا علی گفت که مرگ هم همینطوری میمونه. ناگهان همه خاطرات برای آدم دوباره مرور میشه!

بحث بعدی این بود که مثلا یه بچه چطور میتونه این دنیا رو درک کنه .و اصلا در مورد درک کردن هم کلی داستان برامون پیش اومد.من معنای درست درک کردن رو نفهمیدم ولی علی بصورت کلی مطرح میکرد که فرایند درک کردن یه امر غیر مادیه و اینجا بود که من سوال پرسیدم که مثلا دوربین عکاسی آیا عکسی رو که می گیره درک میکنه یا نه؟ و جواب معلوم بود : نه!

چی کار باید بکنیم که یه دوربین بتونه کم کم مثل یه بچه تربیت بشه و دنیا رو یاد بگیره؟ مثلا من پیشنهاد دادم که یه برنامه گرافیکی شاید بشه نوشت که مثلا به اون بگه که هر چیزی که درون یه شکل قرار میگیره یه "چیز "رو تشکیل میده یا چیزی شبیه این.

بحث به هوش مصنوعی رسید و اینکه واقعا مثلا یه لوبیا از کجا میدونه که باید به اون شکل رشد کنه؟ باید یه الگو و نقشه درون دونه لوبیا باشه که همه جزئیات درون اونه. به نظر من لوبیا برنامه ریزی شده. علی میگفت این برنامه که شاید همون هدایت عام خداوندی باشه همون روحه و یه چیز غیر مادیه. هر چند من احساس میکردم که شاید به یه چیز دی ان ای مانندی شباهت داره و شاید خیلی هم معنوی نباشه(شاید من در اعماقم یه مادی گرای افراطی باشم!!) 

اینجا بود که بحث رو به اینجا رسوندم که گفتم همشیره من رشته زیست شناسی خونده و میگه تمام اطلاعات بیولوژِیک یه شخص تو دی ان ای اون هست. یعنی یه بانک اطلاعاتی کامل از کالبد اون شخص. یه بار من از همشیره پرسیدم : اگر مثلا من در سن 15 سالگی روی دستم جای خراشی برای همیشه باقی بمونه آیا این اطلاعات وارد دی ان ای میشه یا نه؟ البته یادم هست که جواب محکمی نداد یه این سوال ولی گویا از طریق دی ان ای فقط میشه نسخه کارخونه ای آدم رو ساخت. به هر حال شاید حشر روز قیامت هم به این صورت اتفاق بیافته نمیدونم. اینها همه سوالاتی هست که همیشه تو ذهنم میچرخه و متاسفانه فرصت نمیکنم تا دقیق بهشون بپردازم.

به علی گفتم ببین الان که شکوفه ها دارن در میان مثلا یکی از اینها رو نشون میکنیم و برگی که از شکوفه نمو میکنه رو بعد از بلوغ کامل برمیداریم و از نقشش نمونه میگیریم. سال بعد وقتی دوباره همین شکوفه دربیاد سوال اینه که الگوی برگش آیا با قبلی تطابق داره یا نه؟ یعنی مثلا درون درخت الگویی وجود داره که میگه شاخه سوم، شکوفه چهارم، الگوی دال ؟ من بشدت سعی داشتم بتونم به ریاضی نزدیک بشم...

خلاصه به در دانشگاه که رسیدیم بحث ها تموم شد و البته ته بندی هم نشد. همین یکی دو ساعت پیش بعد از حلقه داشتم به این فکر میکردم که مثلا یه دونه لوبیا رو ببین. ما واقعا با یه موجود هوشمند مواجه ایم. ما با یه دنیا موجود هوشمند در اطرافمون مواجه ایم. چطور میشه فکر کرد که همه اینا نتیجه یه تصادف بوده؟

میدونی سوال ها اینقدر زیاده که شاید عمرمون کفاف نده...

  • صادق لطفی زاده

نظرات (۱)

 سلام
روانشناسی و برنامه نویسی(علم رایانه)و فلسفه و زیست شناسی و ریاضی(الگوهای ریاضی) همه رو با هم تلفیق کردی .
فکر کنم به علم جدیدی تحت عنوان لطفی زاده شناسی دست پیدا کنی.
شوخی کردم .خیلی باحال بود . ولی میدونستس به شدت به فلسفه گرایش داری یا نه اگه نمی دونی بدون.
پاسخ:
خطری که تهدیدم نمیکنه؟
:)
میدونی بشدت حس میکنم بین اینا بشدت رابطه وجود داره (با همین قدر تاکید)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی