لرزه نگار

یادداشت های آن لاین من

لرزه نگار

یادداشت های آن لاین من

چند همشهری در ساعت 22:40

يكشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۳، ۰۶:۱۴ ق.ظ

به ساعت پایین مانیتور نگاه می کنم.از ده شب گذشته. کار امروز تقریبا تمام شده و کم کم وسایلم را جمع و جور میکنم که به خانه بروم. بلند می شوم.کش و قوسی به بدنم میدهم و طبق عادت همیشگی از لای کرکره نگاهی به بیرون،به چهار راه کنار ساختمان محل کارم می اندازم. از دست فروش ها و دوره گردها جز یکی، همه رفته اند.

چراغ ها را خاموش میکنم.از ساختمان چهار طبقه بیرون میزنم و سوار ماشینم می شوم. صد و سی و چند ثانیه تا سبز شدن چراغ باقی مانده. ماشین را نرم به پشت خط عابر می برم.تک و توک ماشین های دیگر هم اضافه می شوند. پیرمرد روزنامه فروش بین ماشین ها می چرخد.ن گاهش میکنم و در فکرم میگذرد که در تمام مدتی که او این چهار راه را بالا و پایین میکند من جلوی رایانه مشغول کارم. هر دوی ما در حال تحلیل رفتن هستیم منتها با روش های متفاوت. حس ترحمی نسبت این پیرمرد دارم .حتی وقتی به من نزدیک میشود تا روزنامه "همشهری" امروز را تنها در دو ساعت مانده به پایان روز به من بفروشد توی ذوقش نمیزنم که آخه مرد حسابی الان من این روزنامه بدرد نخورت رو میخواهم چکار؟ روز تموم شده. کجای کاری؟ من دانا البته این رو هم میدونم که اگر نیاز نداشت قطعا اون هم دوست داشت الان توی یه جای گرم و نرم باشه. همه این ها را قورت میدهم و شیشه را پایین میکشم و بجای یکی،دو تا روزنامه ازش میخرم. همراه با ویژه نامه.خیر ببینی میگوید و میرود به امید دشت بعدی

چراغ سبز میشود ماشین را تکان میدهم..دزدگی نگاهی به تیتر روزنامه میکنم.

رئیس جمهور: چهره شهر را از دست فروشان و متکدیان پاک کنیم...

نگاهی به آیینه میکم..پیرمرد روزنامه فروش در آیینه کم کم ناپدید میشود

  • صادق لطفی زاده

نظرات (۱)

  • مهدی پورحسینی
  • سلام...
    پاسخ:
    سلام
    چطوری ؟
    چند چندی؟
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی