درهای درد
یک بار با ایلیا-پسر خاله ام- مشغول بازی بودم. بعد از بازی "هر کی بخنده" و "پلک نزدن "کارمان رسید به بازی تحمل نیشگون!
ایلیا بخاطر دست های کوچکش نیشگون های ریزی می گرفت و من مجبور بودم تحمل کنم(و خب افت داشت که جلوی یه بچه ی هفت ساله کم بیارم!)
با خودم گفتم: بگذار یه بار که شده درد رو بفهمم. بگذار با آرامش تو چشماش نگاه کنم
حین بازی اتفاقات عجیبی برایم افتاد. طوری که تقریبا توانستم بازی بعدی یعنی گاز گرفتن دستم توسط ایلیا را هم تحمل کنم. درد را به عنوان جزئی از خودم پذیرفتم. و باید اعتراف کنم لحظات شیرینی بود.
با خودم فکر می کنم این فریاد آنی بعد از درد چقدر نامردی می کند در حق ما و درد که نمی گذارد با یکدیگر بیشتر آشنا شویم
درهای درد میان بلا هستند که خودشان را نشان می دهند. فقط باید بی تابی نکرد.
و ناگهان در میان آتش، رهایی و بهشت را می شود حس کرد.
پ ن 1: به ایلیا فکر می کنم که در وقت بازی، مثل وضع من می ماند و "او"؛ تا دستش را کمی نیشگون می گیرم جیقش به هوا می رود...
پ ن 2: البته این روش رو مرتاض ها و مازوخیست ها هم استفاده میکنند. به نظرم این اتفاق رو بیشتر باید بصورت کنایی دید تا به عنوان یه روش برای خودسازی :)
- ۹۳/۰۳/۰۱