لرزه نگار

یادداشت های آن لاین من

لرزه نگار

یادداشت های آن لاین من

یک ماموریت لعنتی!

جمعه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۲، ۰۷:۵۵ ب.ظ

کم نبودیم. در واقع الان که دوباره به اون موقع فکر می کنم یادم میاد که اصلا کم نبودیم. طوری که به خاطر کمبود جا تقریبا روی پای همدیگه نشسته بودیم. قبل از شروع عملیات همه رو توی عرشه اصلی سفینه جمع کردن تا آخرین توضیحات رو بدن. خیلی ها این عملیات رو رد کرده بودن و به همین خاطر بالا دستی ها حضور در این عملیات رو داوطلابانه کرده بودن. ما دسته ای از داوطلبین بودیم که  انتخاب شده بودیم برای این ماموریت.
 
توی مسیر یه نفر که چند قدمی اونورتر روی عرشه سفینه چمباتمه زده بود به شوخی میگفت: تقریبا همه کله خرا اینجا جمع شدن، هر ننه مرده ای که یه ارزن عقل داشت فلنگ رو بست و فهمید که نباید پاشو تو این سفینه بذاره.حالا گیریم حق ماموریتش در اون حدی که اونا گفتن خفن باشه. کی داده کی گرفته!؟همه خندیدم و با سر حرفشو تایید کردیم. خود من یه جورایی از این کله خر بودن لذت می بردم. احساس می کردم این همه چیزیه که یه آدم میتونه داشته باشه! همه چیزیه که میشه باهاش دنیا رو فتح کرد!

بعد از دقایقی یه درجه دار اومد.افسر ها احترام نظامی گذاشتند و فضا تقریبا رسمی شد. یادآوری آخرین توضیحات به عهده اون بود. حین صحبتهاش کم کم تکون های سفینه هم شروع شد. انگار داشتیم نزدیک می شدیم. درجه دار طبق پروتکل جلو میرفت و شرایط اون پایین رو این طور برامون توضیح داد:
آقایون..و بعد مکثی هم کرد و گفت:...و خانم ها! اون پایین قطعا همدیگه رو گم می کنین! اگه نگران این هستین که احیانا دوست دخترتون رو گم کنین چیزی مثل این، می تونین همین الان شماره تلفن همدیگه رو  یادداشت کنین. اما بدونین که اون پایین بدردتون نمی خوره. دسترسی مخابراتی اون پایین  در حد صفره!
بعد از این شوخی جمعیت شروع به خندیدن کردن اما درجه دار مهلت نداد و سریع ادامه داد: طبق آخرین گذارشات وضعیت بشدت مه آلوده و دید هم خیلی کمه. مواظب باشین همدیگه رو اشتباهی نزنین. احتمال داره یه عده تو مرحله اول فرود از دست برن. همه دنبال دود های نارنجی باشن. اون پایین یه عده هستن برای راهنمایی. دود نارنجی رو پیدا کنین با کله برین به سمتش. سعی کنین با هم باشین. جدا نیافتین. اون طرف این جهنم می بینمتون!
بلافاصله بعد از پایان حرف های درجه دار آژیر به صدا در اومد و همه آماده پریدن شدیم. خب هیچکدوم از ما دیدی از اون پایین نداشتیم. چراغ سبز شد و صدای وحشتناکی در عرشه پیچید. کم کم دچار اضطراب شدم. این رو تو چهره اطرافیون هم می شد دید. سفینه بشدت تکون می خورد و وضعیت رو بدتر میکرد. صدای سوت افسر کنار رمپ شنیده شد و  در یک آن، مثل آبشاری از آدم به پایین فرو ریختیم.
زیر پام خالی شد و از میون دود و ابر همین طور پایین می رفتم. من با چند نفر دیگه سعی کردیم نزدیک به هم بمونیم. زمان سقوط آزاد خیلی طول کشید و انگار اصلا قرار نبود به پایین برسیم. کم کم دید بحدی کم شد که تقریبا دیگه حتی نمی تونستم دستم رو ببینیم. تقریبا همه رو گم کردم. هوا هم بشدت گرم شده بود. انگار داشتم روی یه دیگ بخار فرود می اومدم. مه و ابر کم کم کنار رفت و تازه فهمیدم ما روبه چه جهنمی فرستادن. تنها چیزی که می دونستم این بود که دنبال اون دود نارنجی باشم. لحظه فرود رو یادم نمیاد. احتمالا موقع فرود نتونسته بودم چتر رو درست کنترل کنم و بنگ.وقتی بهوش اومدم تقریبا احساس فراموشی و گیجی میکردم...

پ ن 1: شاید ادامه داشته باشه

پ ن 2: شادی هم نه! :)


  • صادق لطفی زاده

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی