مروری کوتاه بر زندگی یک عاشق فوتبال
بچه که بودیم هر وقت که خونه پدر بزرگه مهمونی
برگزار می شد، فرصتی برای ما پسرهای فامیل گیر میومد که بتونیم یه فوتبالی بزنیم. بعد خوردن شام تو یکی از طبقات، ما سه تا
پسر سریع می پیچوندیم و می رفتیم یه طبقه دیگه از خونه که خلوت بود و جوراب ها رو
تو هم می کردیم و فوتبال رو تو یه اتاق 12 متری راه می انداختیم!
یادم هست از همون موقع که تو اون اتاق تنگ تو هم می لولیدیم و فوتبال بازی می کردیم
مصطفی- پسر دایی بزرگترم- در حال گزارش کردن بازی بود. یعنی درحالی که مثلا داشت
من رو دریبل می کرد از صحنه هم گزارش می کرد.
اعتراف می کنم الان که به اون دوران فکر می کنم نیمی از هیجانات اون بازی ها رو
مدیون گزارش های مصطفی بودیم. مصطفی عاشق و شیفته فوتبال بود و هست. واگر مشکلی
پیش نمی اومد شاید الان تو تیم ملی بود. اما به خاطر یک حادثه و مشکلی که برای پای
مصطفی پیش اومد اون با فوتبال حرفه ای خدا حافظی کرد.اما عشقش رو نمی تونست رها
بکنه.
اوج دیوانگی و شیدایی فوتبالی مصطفی تو زمان برگزاریی جام جهانی بود.اون جدول همه
بازی ها رو با دقت و وسواس خاصی می کشید و اطلاعات همه بازی ها رو یادداشت می کرد
و واقعا طوری این کار رو انجام می داد که شرط می بندم حتی یه بار هم برای تکالیف
درسیش این کار رو نکرده! واقعا این کاراش دیوانه کننده بود.
هر چند که مصطفی نتونست فوتبال رو ادامه بده اما هیچوقت فوتبال رو رها نکرد تا
اینکه رفت بسمت گزارشگری فوتبال. یادم هست اولین باری که قرار بود گزارش کنه خیلی
استرس داشتم. توی ماشین نشسته بودم و مدام ذکر می گفتم تا مصطفی سخت ترین قدم رو بی
مشکل برداره. خب اولش مصطفی کپ کرده بود و نمیتونست صحبت کنه و مجری استودیو با
کمی دلخوری میگفت آقای فلانی بفرمایید! خلاصه خیلی روز بدی بود و من نگران این
بودم که نکنه مصطفی ناامید بشه.
اما الان میتونم بگم که اون یکی از جوانترین و با استعدادترین گزارشگرهای فوتبال
رادیو هست و البته شک ندارم که کمتر از 10 سال دیگه مصطفی به گزارشگری تلوزیون هم
میرسه.
یاد هست که بهش گفتم مصطفی، داستان تو مثل کسی هست که از بالای یه دیوار بلند داره
اتفاقات اون طرف رو برای آدمای مشتاق این طرف تعریف میکنه.تو باید طوری اون ماجرا
رو تعریف کنی که اونا بتونن جلوی چشماشون ببیننش! و گمان میکنم مصطفی قضیه را گرفت
و حتی از آن هم فراتر رفت....
زندگی مصطفی با فوتبال رقم خورده بود.عاشق فوتبال بود. وقتی که نتونست فوتبال رو
حرفه ای دنبال کنه گفت: گور باباش! من از یه جا دیگه به تو میرسم.
احساس میکنم عشق همه چیزیه که می تونه یکی رو به یه جایی برسونه. چه به خدا، چه به
معشوق زمینیش، چه به هر چی! مصطفی در عشقش به فوتبال صادق و راسخ بود و براش کم
نگذاشت.احساس میکنم این عشق گمشده جوونای امروزه. به خاطر هزار و یک دلیل که جاش
اینجا نیست جوونای امروز با بحران بدی درگیر هست: این که حتی نمی دونن به چی علاقه
دارن. و این واقعا خطر بزرگیه!
پ ن: البته با مصطفی زیاد درباره معشوقه اش صحبت کردیم و این که می ارزد آیا یا نه؟! و مصطفی هم در جواب میگه: صادق! این فوتبال رو دیگه از ما نگیر....
:)
- ۹۲/۱۲/۱۶