لرزه نگار

یادداشت های آن لاین من

لرزه نگار

یادداشت های آن لاین من

چرخ و فلک؟

سه شنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۲، ۰۸:۴۶ ق.ظ

یکی دو ساعتی بیشتر از سالگرد لحظه تولدم نگذشته. با صرف نظر از خطاهای جزئی کیهانی چند ساعت پیش از همون جایی که برای اولین بار اومدم روی این کره خاکی عبور کردم. یکم شاید نگرانم. نمی دونم. مثل این می مونه که سوار یه چرخ و فلک می شی و می چرخی و اینقدر کیفور میشی از چرخیدن چرخ و فلک که یادت میره دورهات داره تموم می شه.

این حس هر بچه ای هست که برای اولین بار سوار چرخ و فلک می شه. مست و سرخوشه از این اتفاق جدید. چهره های کشیده و محو شده اطرافیان دورش رو فرا گرفتن. کم کم توری می شه که دیگه اصلا نمی تونه تشخیصشون بده اگر حواسش به داخل چرخ و فلک باشه.

...خوشحالی و داری لذت می بری که ناگهان همه چیز می ایسته و با ناراحتی می بینی که متصدی چرخ و فلک اشاره می کنه که دیگه تمومه. حالا وقت حساب کتابه!

 آه از حساب کتاب. همیشه اذیت کنندست. بخصوص وقتی که ته جیبات شپش خونه کرده باشه. 

به این فکر میکنم که اگر از لحظه تولد هر کدوم از ما یه خط ترسیم بشه ممکنه بگیم طی چندین سال مثل این می مونه که ما مدام روی یه دایره حرکت کردیم و تو یه لحظه بخصوص از نقطه شروعمون می گذریم. اما وقتی دقیق تر نگاه کنی می بینی که واقعا این طوری نیست. بخاطر حرکت منظومه شمسی توی راه شیری، در واقع حرکت ما مثل تصویر انعکاس داده شده یه فنر روی یه صفحه می مونه. و کسی چه می دونه که حتی این یکی هم درست باشه. اگر راه شیری هم توی یه مدار دیگه حرکت کنه اونوقت دیگه معلوم نیست چی می شه. (واقعیت اصلا اون جوری که نشون میده نیست!)

اما اگر از همه این نگاه های هندسی و ترسیمی صرف نظر کنیم و همه این مسیر رو یه نقطه بحساب بیاریم چه تو زمان و چه تو مکان؛ تو این عالم نقطه ای هستیم(یا بهتر بگم: نقطه ای بیش نیستیم) و یا مثل این عناصر چند لحظه ای هستیم که لحظاتی هستن و بعد مثل بخار تو هوا ناپدید میشن.

با این اوصاف یه سوال جدی پیش میاد: یعنی واقعا اینه!؟ اینه تمام زندگی ما؟ همه این تلاش ها و جون کندن های ما بخاطر هر چیزی که خالا بهش علاقه داریم. یکی به زن یکی به ماشین یکی به خدا...آدم زاده دیگه. هر کی بالاخره به یه چیزی میچسبه...

وقتی که از چرخ و فلک این عالم پیاده میشی و سرت هنوز منگ می زنه و گیج می خوره و نمی تونی دور اطرافت رو خوب تشخیص بدی ازت می پرسن چه مدت اونجا بودی و تو می گی یکی دو ساعت یا شاید چند روز! و این فشرده همه زندگی ماست.

زندگی ما آروم شده یه فرایند سریعه. مثل فاسد شدن یه سیب تو باغچه که دارن با دور کند، خیلی کند نشونش میدن. زمان زیادی نداریم. نباید کیفور چرخ و فلک شد. باید نگاهت به اونی باشه که بیرون چرخ و فلک منتظره که تو پیاده شی و در آغوشت بگیره.کسی که وقتی پیاده بشی همه چیز رو حساب میکنه. کسی که ممکنه بخاطر چرخش سریع چرخ و فلک چهره اش محو بشه و اصلا یادت بره که هست.

کمی نگرانم در این لحظات...


پ ن: بعد از نماز صبح شروع کردم به دیدن فیلم "دشمن پشت دروازه ها". البته بخاطر رفتن به راهپیمایی بیست و دو بهمن و نوشتن این متن و ایضا خوردن صبحونه، نمی تونم همش رو یه تیکه ببینم اما نمی دونم چرا تو لحظات اول فیلم دوست داشتم گریه کنم. احساس می کردم به اونجا تعلق دارم. به سرزمین آتش و آهن و خون. بوی باروت و دود و خون رو می تونستم حس کنم. نمیدونم کجاست اما تمام تلاشم رو می کنم که بهش برسم. شاید این مهمترین چیزی باشه که من باید تو زندیگم دنبالش بگردم. نمی دونم....


  • صادق لطفی زاده

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی